آرام جانم پریماهآرام جانم پریماه، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

یه دختر ازجنس ماه

تولدت مبارک پدربزگ پیرم

1394/3/13 23:27
نویسنده : مامان سمیه
817 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترگلم این پستو باید ماهه پیش میزاشتم اما بدلیل گرفتاری زیاد مث همیشه دیرشد..این پستو تقدیم میکنم به پدربزرگه پیرم که اندازه دنیا دوسش دارم و برام اسطوره خوبی و مهربانی و مردانگیه.. .همچنین به همه پدربزرگ مادربزرگایه پیر دنیا.... این  پست هم غم داره هم شادی .. شادیش که مشخصه اخه تولده اونم تولد 87 سالگی اما غمش غمه پیریه غمه ناتوانی غمه تنهایی اره واقعا تنهاییه همه پدربزرگ مادربزرگهایی که به دست فراموشی سپرده شدن .. و انگار نه انگار که وجود دارن فراموش میکنیم که انها حتی از طلا و جواهرویا خونه و ماشین وحتی از لاینو وایبری که همه رو دور کرده ازهم واجبتر و برامون باارزشترن بنظر من اونارو نمیشه با هیچ چیز در دنیا مقایسه کرد اونا با ارزشترین و گرانبهاترین موجودات رویه زمینن و وقتی به قد خموده و چهره پیر و چروکیدشون نگاه میکنم وقتی به رفتنشان فکر میکنم خیلی دلم میگیره و و با تمام وجود ناراحت میشم.. چراکه دلم برای پدربزرگم خیلی تنگ میشه و بسیار شرمنده ام شرمنده از کم لطفی هایی که در حقش کردیم دیر به دیر سرزدنا و خبرگرفتنا اصلا دلم نمیخواد روزی بیاد که تویه وبلاگت دخترم برات از مرگ پدربزرگم بنویسم خبر فوتشو اینجا به دوستان بدم میدونم مرگ حقه اونم  برای یه پیرمرده خموده 87 ساله اما دلم خیلی میگیره وقتی بهش فکر میکنم راستشو بخوای اصلا دلم نمیخواد بمیره خیلی بهش عادت کردیم خیلی زیاد ...امیدوارم 100 ساله بشی پدربزرگ خوبم.. حالا میخوام از تولد بگم ماهه پیش تولد بابابزرگ من بود و من تصیم داشتم براش یه تولد بگیرم یه جشن تولد خیلی کوچیک که برامون تبدیل به یه یادگاری بزرگ شد..پدربزرگ پیرم خیلی خوشحال شد انقد که از اول تا اخر دست میزد و شعر میخوند به قول خودش فریاد میکرد حتی با کمر خمیدش بلند شد رقصید نمیدونی چقد خوشحال بود خدابرامون نگهش داره

 

بابابزرگ پیر الهی هیچوقت نمیره
عینک داره با عصا قصه می گه با ادا
خوشحال مثل بنده با ریش سفید می خنده
نمی تونه بره کار خدایا بابا رو نگهدار
بابا خوب و ملوس می گه مرا تو ببوس
وقتی اورا بوس می کنم خودم و براش لوس می کنم
دست می کنه تو سینی به من میده شیرینی
الهی بابا نمیره هر چند که خیلی پیره

 شعراز + فرزانه (ربابه)دریاباری -

پسندها (4)

نظرات (2)

مامانی غزل جون
31 خرداد 94 18:20
سلام عزیزم کاملا باهات موافقم و صد حیف که پدر بزرگ مادربزرگ های من از پیشمون رفتن و من خیلی دلم براشون تنگ شده خدارحمتشون کنه جایه همشون تویه بهشته
فروزان(مامان بردیا جون)
19 تیر 94 0:16
مامان سمیه عزیز خیلی خوب و با احساس نوشته بودی... راست می گی کاش بیشتر قدر همو بدونیم مخصوصا اونها که بیشتر از بیش بر گردن ما حق دارن ... دختر گلتو ببوس
مامان سمیه
پاسخ
ممنون عزیزم