دختر زبروزرنگ
سلام دختر باهوشم یا به قول عمو مصطفی دختر زبرو زرنگ مامان امروز کلی با بابایی قربونت شدیم . دیگه بیشتر چیزارو تشخیص میدی . برای مثال وقتی گوشی بابایی زنگ میخوره سری بر میداری میگی بابا و میدیش به بابایی. گوشیه هرکسو برمیداری میدی به خودش واسه خودت یه پا گوشی شناس شدی .. تازه نمیدونی که دلم ضعف میره زمانیکه میبینم تو گوشیرو برداشتی گذاشتی بغل گوشت و سرتو کج میکنی و به زبون خودت حرف میزنی و راه میری تو خونه وای که دلم میخواد فداتشم ملوسکم... دیگه اینکه وقتی بهت میگم پریماه کنترلو بیار سریع میدوی کنترلو برمیداری میدی به من.. تازه از این بگم که عصر بابایی به من گفت یه پتو برام میاری تا من خواستم پاشم دیدیم شما بدو بدو کردی تو اتاق خواب رفتی سمت جارخت خوابی پتو برداری بیاری که دیدی درش بستس برگشتی به من نگا کردی اونجا بود که منو بابایی با تعجب بهم نگا کردیم یعنی واقعا شکه شدیم و دلمون میخواست با دیدن این صحنه از شدت دوس داشتنت فریاد بزنیم بگیم خدایا شکرت