مادر....
بالاخره من هم " مادر " شدم
هنوز باورش برايم سخت است .وقتي خودم را در جايگاه مادر مي بينم تمام وجودم را ترس فرا مي گيرد .
مي ترسم و گاهي مي لرزم .حتی دوست و فامیل باورشان نمیشود که سمیه هم مادر شده و این دختر یکی یدونه ناز نازی .. از این به بعد وارد دنیای جدیدی میشود دنیایی به نام دنیایه مادرانه . دنیایه از خود گذشتگی . دنیایه صبرو تحمل . دنیایه عشق . دنیایی که تا مادر نشوی درکش نمیتوانی بکنی .....
پریماهم
از همان لحظه كه فهميدم تو در بطن مني به خود مي باليدم و خدا را هزاران بار شكر مي كنم كه بر من نام مادر نهاد وقتي چشمهاي معصومت را به اين دنيا باز كردي همه مادر شدنم را تبريك گفتند حتي مادرم . ولي آن لحظه كه براي اولين بار تو را در آغوشم گرفتم و از شيره وجودم سيرابت كردم عاشقانه ترين لحظه مادر بودن من بود. هيچ قدرتي قادر به كنترل اشكهايم نبود .
دختركم
امسال اولين سالي است كه مادر بودن را تجربه كردم . برايت مادري كردم. در اين 12ماهی كه از وجود پربركت تو در كنارم گذشت مادرانه هايم براي تو بود. روزها مي گذرد و من مادر مي مانم و هرچه مي گذرد مسئوليت من بعنوان مادر سنگين تر مي شود . بارها با خود انديشيده ام من كه هنوز محتاج نوازش مادرم هستم ! اصلاً من كجا و مادرم كجا ! تمام دلهره ام اين است كه تو هيچ وقت احساس تنهايي نكني . دخترم عاشقانه هايم براي تو.
زيبا ترين و تكرار نشدني ترين حس من روزي بود كه براي اولين بار مرا صدا زدي با زبان پاك و معصوم كودكيت مرا " ماما " خواندي .
نازنينم
من مادر شدن را با تو درك كردم
در آن لحظه كه تو را در آغوش مي گيرم و آرام در گوشهايت لالايي زمزمه مي كنم .......
در آن لحظه كه تو را بوسه باران مي كنم و تو برايم مي خندي .............
در آن لحظه كه انگشتهاي كوچكت را به دور انگشت من حلقه كردي و سفت فشردي ..............
در آن لحظه كه چشمهاي پاكت را در چمشانم خيره كردي و نگاهت را به نگاه مضطربم گرده زدي و به من اميد دادي
همه اينها مسئوليتم را سنگين تر مي كند . پاكي تو مرا به خود مي آورد و به روزهاي بي رونق من رونق مي بخشد .
تويي تنها اميد من در اين وانفساي روزگار ....دستان کوچکت ، آن نگاه معصومت، خنده های بی بهانه ات، آن صورت معصوم و بی آلایشت ، مرا در خود در ابدیت تکرار مي كند . تو پشتوانه بی کسی های منی، تو زندگی و عطر وجود منی، تو امید تک تک لحظه های منی، تو صدای مبهم درون منی تو تمام عاشقانه های منی، ای دخترم ناز بانو ، ای سرو زیبای من ، ای گل نرم و نازک من، ای كه عطر وجودت مرا در برگرفته ، آن چشمان و آن نگاه زیبایت برای من اوج بودن است . من با تو در تاریخ تکرار شدم . من باتو روحم را در وجودت دمیدم من قلبم را بیرون از جسم به تپش واداشتم و من بدون تو یعنی هیچ
مي نويسم برايت تا بداني دوستت دارم .
دخترم
دوست دارم براي مامان بزرگ مهربونت هم بنويسم . يادت باشه دختركم كه مامان بزرگ هميشه ياور من و تو بوده و هست . سايه اش برسر همه ما مستدام باد مي نويسم برايش به پاس مهرباني و براي زحمتهايي كه براي من كشيده است ...
مامان قشنگم
سلام
تو بهترين قصه زندگي منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. ماماني دستهاي گرمت ، نوازشهاي بي منتت هميشه پشتوانه روزهاي سخت من است ، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیدي موهايت حكايت خستگيهايت. مامان مهربونم ، اگر نمی توانم زحمت هایت را جبران كنم و محبت هایت را سپاس گزارم، مرا ببخش . بخاطر همه شبهايي كه بر بالينم بيدار بودي و نخوابيدي مرا ببخش . مرا ببخش چراکه بخاطرمان سختی زیاد کشیدی . مادرم اگر تندی کردم درشتی کردم مرا حلال كن اي بهترينم . بوسه بر دستان مهربانت مي زنم و قدمهاي پاكت را بر چشمانم مي گذارم . به خاطر همه بديهايم مرا ببخش
جوانی هایت را
با بچگی هایم پیر کردم.............
مرا به موی سپیدت ببخش مادر!!!!
خدایا
قسم به بزرگیت
هیچکس ، هیچوقت ، مریضی مادرشو نبینه.... خداجونم خودت نگهدار همه مادرها باش...