آرام جانم پریماهآرام جانم پریماه، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

یه دختر ازجنس ماه

بای بای جی جی مامان

1394/1/23 0:49
نویسنده : مامان سمیه
759 بازدید
اشتراک گذاری

بنام خدایی که همیشه با منه..سلام به همه دوستان و دختر عزیزتر ازجانم .. امشب باید این پستو تموم کنم خداروشکر خوابیدی و نت هم مشکلی نداره اخه این چندروز یا نت مشکل داشت یا شما نمیزاشتی یا وقت نداشتموخلاصه یه مشکلی بود و نمیشد که بنویسم . ................                                                             

بنظر من یکی از سخت ترین مرحله زندگی کودکانمون مرحله ترک شیر مادره .. تا وقتی تجربش نکردین نمیتونین هیچ جور این حرفایی که من میزنمو درک کنین..اما همه مادرایی که این مرحله رو پشت سرگذاشتین خوب میفهمین و درکم میکنین ..خدایی سخت بود برای من که خیلی زجراور بودد امروز میخوام از اولین تجربم بگم و همشو تعریف کنم تا تجربه ای بشه هم برای دخترم، مادر اینده و هم برای دیگر دوستان عزیز وبلاگی ام........

اره مامان جون نیمه دوم عیدمون سخت گذشت خیلی سخت بالاخره از شیر گرفتمت و به هر بدبختی بود خودموقانع کردم که توی عید بهترین وقت واسه این کاره ..به خودم میگفتم این روزا همش بیرونو گردشو تفریح هستیم و شما کمتر سراغشو میگیری دیگه کلی واسه خودم خط و نشون میکشیدم که اگه الان نتونی از شیر بگیریش دیگه حالا حالاها درگیری و دیگه هیچوقت همچین فرصتی در اختیارت نیس..اخه میدونی من 2هفته پیش اومدم به حساب شمارو از شیر بگیرم به گفته و تجربه دوستان با تلخک وارد عمل شدم اما هیچ نتیجه ای نداد و وقتی جی جی میخواسی در کمال ناباوری به طرز وحشتناکی جی جی رو خوردی و به قول معروف یه ابم روش...اون روز خیلی ناامید شدم و خیلی دل نگران.. با خودم گفتم خدایا چطور این مرحله رو پشت سر بزارم خدایا بهم کمک کن چون نمیتونسم گریه ها و زجه های دخترمو ببینم قلبم اتیش میگرفت..اخه تو 2سالو 1ماهت شده بود و این یعنی اینکه تو بزرگ شده بودی وسخت میشد تورو ترکت دادواین بود اولین اشتباه من چراکه قبل از 2سالگی من باید اینکارو میکردم.. خلاصه بعد از اون روز که گذشت 7فروردین دوباره وارد عمل شدم و این دفعه با چسب سیاه که خیلی ها مخالف این کار بودن خودمم یکیشون بودم اما به ناچار این کارو کردم روز اول 2بار اومدی سراغم و وقتی نشونت دادم ترسیدی و گفتی اوف گفتم اره مامان اوف.....  و به هر کلکی بود حواستو پرت میکردم وشب هم خونه خاله عزت بودیم و تا2بیدار بودیم وشما از فرط خستگی تا صبح خوشبختانه خوابیدی وبیدار نشدی روز دوم هم با بیرونو خونه اینو اون گذشت و هروقت میگفتی جی جی تا میخواسم نشون بدم نمیذاشتی میترسیدی میگفتی جی جی اوف شده الهی بمیرم برات زمانی که اولین بار اونطوری دیدیش دلت به حال من بیشتر سوخت وکلی بغلم کردی و بغض کرده بودی دخترک کوچولویه مامان که دلش به حال مامانش میسوخت..خلاصه شب دوم با یکم بهانه گیری توی خونه خودمون خوابت برد اماااااااااااااااااااااااااا ........ تقریبا ساعتای  3صبح بود که به یکباره شروع کردی به بهانه گرفتن و کم کم گریه و بالاخره ختم شد به جیغ کشیدن دست و پا زدن هیچ جور نمیشد بغلت کرد ویا ارومت کرد فقط دستوپامیزدی و جیغ میکشدی اشک میریختی.......   به زور بغلت کردم جیغ می کشیدی گریه میکردی جی جی میخواسی نمیدونی که چی به من گذشت این اولین بی قراری و بی تابیت بود من خوش خیال فکر میکردم یادت شده اون شب  همراه با تو اشک میریختمو گریه میکردم چون هیچ جور ساکت نمیشدی و انقد گریه کردی و جیغ کشیدی که از خستگی  بالاخره خوابت برد .. خدایا سخت بود سخت بود سختتتتتتتت دیدن اشکات اونم از ته دل برای چیزی که تا دیروز انقد با جونودل میخوردی و بهش وابسته بودی اما الان قدغنه رسم روزگار همینه دخترم تونباید به هیچ چیز توی این دنیا وابسته بشی از کودکی باید یاد بگیری چطور به نفست غلبه کنی چطور محکم و قوی باشی و از وابستگی ها و دلبستگیها دل بکنی و مستقل باشی..... صبح روز بعد بیدار شدی صبحانه خوردی و با بهانه گیریهای مختلف روزرو سپری کردی این روزا کلامنتظر یه تلنگری تا گریه کنی لج میکنی خلاصه همه جوره باهات کنار میایم تا این بحرانو پشت سر بزاری به سلامتی ..روز سوم تصمیم گرفتیم ببریمت شهر بازی بعدازظهر باعشقت یگانه جون که بهش با زبون شیرین خودت میگی آبولوبولو بردیمت شهربازی بالای پروما اخه فقط اونجا برای کودک زیر 3سال داشت خلاصه کلی خوش گذروندین و اون شب هم گذشت البته تا یادم نرفته بگم شب سوم توی خواب بهت شیردادم چون خیلی شنیده بودم که بهتره شب سوم به بچه ها شیر بدیم چون بچه ها اون شب از فرشته ها و خدای مهربون میخوان برای یکبار که شده مامانشون بهشون شیر بده ..هیچوقت فراموش نمیکنم که اولین بار این موضوعو خاله کوچیکم زمانیکه بچه های 2قولوش کوچیک بودن واسه من تعریف کرد اون زمان یعنی چندسال پیش من بچه نداشتم و با اینکه مادر نبودم وحس مادرانه رو تجربه نکردم همینطور که خالم حرف میزد من گریه میکردم حالا شاید بعضی ها بگن خرافاته و یا اینطور چیزا واسشون اصلا مهم نباشه یا مسخره کنن ولی من هرچیز که به دخترم مربوط بشه برام مهمه چون خودم عاشق دخترم هستم و یک ادم خیلی عاطفی هستم خیلی زود تحت تاثیر این حرفا قرار میگیرم..خلاصه برای اخرین بار اون شب بهت شیردادم وکلی به شیر خوردنت و نگاه کردم وکلی هم گریه...........

شب چهارم و پنجم هم از خواب با گریه بیدار شدی واشک میریختی و جیغ میکشیدی نمیدونین چقدر دلم پر شده بود انقد که دلم میخواس به جایه دخترم من داد میزدم .......

اون روزا اصلا بدون من جایی ارومو قرار نداشتی یکی دوبار مامان زهرا گفتن تورو پیششون بزارم اما همش سراغمو میگرفتی ماهم نرفته برمیگشتیم دنبالت...خیلی تندخو و پرخاشگر شده بودی .سعی میکردم همه جوره باهات کنار بیایم کلی واست هدیه میخریدیم هرروز پارکو شهربازی خلاصه روز و روزگاری داشتیم عید امسال ....... الان 15روز میگذره 15 روزه که شیر نخوردی خداروشکر بجز 4 شب همون اوایل دیگه اون گریه های بد تکرار نشد.. ومن خوشحالم از اینکه واسه خودت خانمی شدی و دیگه مستقل شدی و وابستگیت کمتر شده این روزا گاهی میای سراغم خودتو لوس میکنی جی جی میخوای ولی دیگه دادو فریاد نمیکنی و بیشتر خودت میای میگی مامان جی جی اوف.... انقد برات ترک جی جی سخت و عجیب بود که به هرکس که میرسی میگی جی جی مامان اوف  کلی ابروی مارو بردی ، یا اینکه من میگم جی جی مامان بد ، اته  میگی نه نازه                               فدات بشم دختر کوچولویه مامان . من بهت حق میدم گریه کنی من بهت حق میدم بابتش جیغ بکشی و یا حتی مامانتو بزنی ..چون میدونم چقد بهت این روزا سخت گذشته ودرکت میکنم بدون تازمانیکه زنده ام و نفس میکشم همیشه  تکیه گاهتم و تویه سختی ها و غموشادی درکنارتم و همیشه عاشقت میمونم ...منو ببخش اگه این چند روز خیلی بهت سخت گذاشت منو ببخش اذیت شدی منو ببخش بابت همه چی  منو ببخش......

امیدوارم توی زندگیت با حوصله و صبور باشی

فدای تو مامان سمیه

پسندها (3)

نظرات (2)

عاطفه مامی آبتین
26 فروردین 94 10:46
سلام دوست عزیز من با اجازه شما رو لینک کردم اگه دوست داشتید شما هم خبرم کنید
مامان سمیه
پاسخ
سلام گلم منم با کمال میل لینکتون کردم خوش اومدین به جمع دوستای پریماه جونم
مامانی غزل جون
5 اردیبهشت 94 11:01
ای وااااااااااااای بیچاره بچه چه عذابی کشیده برای ترک شیر قربونش برم بیچاره خیلی دلم براش سوخت من غزلی رو یک سال و هفت ماهگی از شیر گرفتم ولی خداروشکر زیاد اذیت نشد قربون معصومیتشون برم دلم کباب میشه گریه هاشونو میبینم ایشالله پریماه جون هم دیگه اذیت نشه و همیشه شاد و سرحال باشه ببوسش از طرف من و غزلی
مامان سمیه
پاسخ
اره واقعا سخت بود ..ممنون مامانی مهربون