آرام جانم پریماهآرام جانم پریماه، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

یه دختر ازجنس ماه

قندعسل در حال بازدید از وبلاگش

خوب دیگه وقتشه این لب تابو روشن کنم یه سری به وبلاگمو دوس جونام بزنم دلم واسشون تنگیده      دست دوس جونام درد نکنه اومدن به من سرزدن و واسم پی ام گذاشتن   خوب الانم بااجازتون دارم تایپ میکنم  مگه مامانم بهتون نگفته دخترش یه تایپیست حرفه ایه .میخوام سریع جواب دوس جونامو بدم  اخه منتظرن   اخیش تمام شددیگه خسته شدم .تا مامانم نیومده بایدخاموشش کنم اخه همش میگه پریماه جیزه دس نزن فک میکنه من بچه ام من دیگه واسه خودم خانمی شدم نمیبینیییییییی   با اجازتون ببندمش کارم تموم شد   بستمش دیگه پاشین برین خونه هاتون منم برم ت...
2 تير 1393

عاشقانه ای برای تو...

نمیدانم کجا ؟چه وقت ؟و چگونه در حق کدامین بنده ات کمکی یا لطفی کردم که اینگونه لایق عنایت تو شدم  بخشیدن فرشته ای چون پریماه  مرا چه دیدی که گمان بردی میتوانم مادر باشم وبهشت را زیر پای خود برم من در تنهایی سکوتم چگونه صدایت کردم که اینگونه پاسخی مرا دادی  مهربانا کاش میتوانستم انچه تو میخواهی باشم  وانچه که سزاوار توست انجم دهم بار الها در این راه کمکم کن که عجیب تنهایم ...
1 تير 1393

تولدنیلوفرجون

سلام  دخترکوچولویه مامان خوبی قند عسلم . ایشالا که همیشه سلامت باشی و  همیشه تو جشن و شادی ببینمت ... امشب میخوام عکسایه جشن تولد دخترعمو نیلوفرجونو واست بزارم این اولین جشن تولدی بود که دخترم میهمانش بود ایشالا که جشن تولد 100سالگی هم خودتو هم نیلوفرجونو جشن بگیریم...  راستی بزار یکم از نیلوفر جون واست بگم. نیلو جون خیلی دوست داره با رفتنت به خونشون  و دیدنت ذوق میزنه با اینکه تفاوت سنیتون زیاده ولی کلی باهم میخندین و بازی میکنین . نیلوفر که غش میکنه از کارایه تو وقتی میرقصی یا خودتو لوس میکنی البته اینو بگم شما هم خیلی دوسش داری و بزرگتر که شدی امیدوارم دخترعموویادوستایه خوبی برایه هم باشین .. متین جون ...
1 تير 1393

مادر....

  بالاخره من هم " مادر " شدم هنوز باورش برايم سخت است .وقتي خودم را در جايگاه مادر مي بينم تمام وجودم را ترس فرا مي گيرد . مي ترسم و گاهي مي لرزم .حتی دوست و فامیل باورشان نمیشود که سمیه هم مادر شده و این دختر یکی یدونه ناز نازی .. از این به بعد وارد دنیای جدیدی میشود دنیایی به نام دنیایه مادرانه . دنیایه از خود گذشتگی . دنیایه صبرو تحمل . دنیایه عشق . دنیایی که تا مادر نشوی درکش نمیتوانی بکنی ..... پریماهم از همان لحظه كه فهميدم تو در بطن مني به خود مي باليدم و خدا را هزاران بار شكر مي كنم كه بر من نام مادر نهاد  وقتي چشمهاي معصومت را به اين دنيا باز كردي  همه مادر شدنم ر...
30 خرداد 1393

دختر زبروزرنگ

سلام دختر باهوشم یا به قول عمو مصطفی دختر زبرو زرنگ مامان امروز کلی با بابایی قربونت شدیم . دیگه بیشتر چیزارو تشخیص میدی . برای مثال وقتی گوشی بابایی زنگ میخوره سری بر میداری میگی بابا و میدیش به بابایی. گوشیه هرکسو برمیداری میدی به خودش  واسه خودت یه پا گوشی شناس شدی .. تازه نمیدونی که دلم ضعف میره زمانیکه میبینم تو گوشیرو برداشتی گذاشتی بغل گوشت و  سرتو کج میکنی و به زبون خودت حرف میزنی و راه میری تو خونه وای که دلم میخواد فداتشم ملوسکم... دیگه اینکه وقتی بهت میگم پریماه کنترلو بیار سریع میدوی کنترلو برمیداری میدی به من.. تازه از این بگم که عصر بابایی به من گفت یه پتو برام میاری تا من خواستم پاشم دیدیم شما بدو بدو کردی تو اتاق خ...
29 خرداد 1393

آنه

آنه !  تكرار غريبانه ي روزهايت چگونه گذشت وقتي روشني چشمهايت در پشت پرده هاي مه آلود اندوه پنهان بود با من بگو از لحظه لحظه هاي مبهم كودكيت از تنهايي معصومانه دستهايت آيا مي داني كه در هجوم دردها و غم هايت و در گير و دار ملال آور دوران زندگيت حقيقت زلالي درياچه نقره اي نهفته بود؟ آنه ! اكنون آمده ام تا دستهايت را به پنجه طلايي خورشيد دوستي بسپاري در آبي بيكران مهرباني ها به پرواز درآيي و اينك آنه شكفتن و سبز شدن در انتظار توست... در انتظار تو   ...
29 خرداد 1393

زندگی یعنی

  زندگی یعنی دیدن لبخند عزیزانی که دوستشان داریم. زندگی یعنی شادی های بی دلیل و خنده های از ته دل. زندگی یعنی خاطره های یواشکی که ثانیه ها لبخند را بر لبانمان جاری می سازد. زندگی یعنی صدای قهقه کودکان، یعنی دیدن طلوع هر صبح خورشید... زندگی یعنی آرامش یعنی سادگی... زندگی، یعنی چای تازه دم مادر . ...
29 خرداد 1393

ارام جان من میگه مامان . بابا

دختر زیبایم  ارام جانم روز به روز شیرینتر و خانم تر میشوی. زندگیمان با تو هر روز زیباتر و عاشقانه تر میشود، چه زیباست بودنت در کنارما . پرنسس قشنگم نمیدونی این روزا چقد عسل شدی چکارا که نمیکنی ، چقدر ملوس خودتو لوس میکنی و وقتیکه برات شعروترانه ای میخونیم سرتو تکون میدی و برامون ناز میکنی ، این روزا حتی جواب سوالمو با اشاره سر میدی وقتی بهت میگم بریم بیرون سرتو میاری پایین و خیلی اروم و نحیف میگی ها یا هوم این ها گفتنتو به صدتایه بله  و اره  نمیدم .. نفس زندگیمون این روزا خیلی قشنگ یادگرفتی میگی ماما بابا . دیگه هرچیزی رو که بخوای میگی ماما و اشاره میکنی چقدر زیبا وقتی تشنه میشی میگی ماما ابه...
28 خرداد 1393