آرام جانم پریماهآرام جانم پریماه، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

یه دختر ازجنس ماه

17 ماهگی پری بانو به همراه دومادی عمو روحی

سلام زندگی ..  سلام  زیباترین دختر سیاره زمین .. سلام ارام زندگی سمیه و علی ... امیدوارم خوش باشی گلم.. 17 ماهگیت مبارک عزیزدل.. ماه پیش 16 ماهگیت همراه با جام جهانی بود این ماه همراه با دومادی و جشن و سرور عمو روحی جونته اره عزیزم این روزا روزایه خوبیه واسه همه مخصوصا عمو روحی بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا . خداروشکر به سلامتی داره دوماد میشه اره دیگه شاه دوماد طناز    انقد نکن ناززززز............ بالاخره امشب شب شیرینی خورون بود .. خداروشکر همه چی به خیر و خوبی گذشت .. انشالا که  خوشبختشن و به پای هم پیر شن ..چند روز دیگه یعنی روز عید فطر هم قرار شده بریم عقدشون کنیم و شبش هم یه جشن کوچی...
5 مرداد 1393

فدای تو تمام لحظه های من

بی تو ما را توانی نیست..... عاشقتیم نفس . قلب. امید. زندگی... .     ما عاشقت هـستیم    و تا انتهاے این دنیـاے پـر از تهـے هیچ کارے به جز دوست داشتنت نداریم هـیچ دلیلے بـرای تنهـا گذاشتنت نداریم و هیچ بهانه اے براے از یاد بردنت حتے براے لحظه اے نداریم بیشتر از آن که فکرش را بکنے  دوستت داریم ...
19 تير 1393

رویاهایمان را جدی بگیریم

رویاهایمان را جدی بگیریم دخترم اومدم بنویسم که رویا هایت را هم جدی بگیر.. .یک شرکت سازنده عروسک در المان نقاشی خود کودک را تبدیل به عروسک می کند.... برگرفته از سایت دوست خوبم http://for-my-daughter-91.blogfa.com/post/202 ...
18 تير 1393

دخترم میگه خدا- پریماه خدارو صدا میزنه

سلام هدیه خدا.. الان که دارم این پستو مینوسم شما تو خوابه نازی منم از فرصت استفاده کردمو اومدم تا از شیرین زبونیهایه این روزات بنویسم.. دختر شیرینم  نمیدونی که چقدر عزیز و خواستنی شدی دلمون ضعف میره بس که دوست داریم. این روزا یه سری کلماتو واضح میگی مثل: مامان-بابا-ابه-اته-ناز-ابا-ماده که به معنی محمدمهدی اسم عمو کوچولوته که به خلاصه میگی ماده از همه مهمتر میگی خدا  نمیدونی چقد زیباو شیوا میگی خدا خدا خدا نه یکبار چندین بار پشت سر هم میگی خدا خدا انگار واقعا داری خدایه خودتو صدا میزنی .... نمیدونم چی میخوای بهش بگی ، نکنه من مادر خوبی برات نیسم و میخوای از من گلایه کنی نکنه بعضی وقتا که دعوات میکنم تو خدا...
16 تير 1393

کودکم....

کودکم آرام آرام قد مي کشد ومن در سايه امن صداقت ناب کودکانه اش بزرگ مي شوم. او ميرقصد ومن آرام آرام نواي کودکانه اش را زمزمه ميکنم... او مي خنددو من از شوق حضورش اشک ميريزم . او آرام در آغوشم آرام  مي گيرد و من تا صبح از آرامشش آرام مي شوم... او پرواز ميکند و من شادمانه آنقدر مي نگرمش تا چشمانم جز او هيچ نبيند... او بازي ميکند ...کودکـــــــــــــانه مي پرد ...حرف مي زند به زباني که کسي جز من نمي فهمدش ...و طبيعت راحس ميکندخدا را مي بويد! و من کودکانه ...در سايه بزرگيش پنهان ميشوم تا از گرماي دست نوازش غيب بي بهره نمانم ...
16 تير 1393